✿♡تنها✿♡

پسرتنها

 

خیلی سخته خیلی سخته از عشق یه نفر بسوزی اما نتونی بهش بگی خیلی سخته یه مدت با یکی باشی به خیال اینکه دوست داره اما بعد بفهمی اینا همش ساخته ذهن خودت بوده و اصلا از اول عشقی وجود نداشته اون موقع است که می شکنی نمی دونی چی کار کنی از یه طرف دلت پیش اونه از یه طرف می دونی که دوست نداره مجبوری به اون فکر نکنی چی کار می کنی اون موقع است که یاد این شعر می افتی:
اونی که یه وقتی تنها کسم بود
تنها پناه دل بی کسم بود
 تنهام گذاشت رفت
 رفت از کنارم
از درد دوریش من بی قرارم
خیال می کردم پیشم می مونه
 ترانه ی عشق واسم می خونه
 خیال می کردم یه هم زبونه
 نمی دونستم نامهربونه
 با اینکه رفته اما هنوزم
از داغ عشقش دارم می سوزم
فکر وخیالش همش باهامه
 هر جا که می رم جلو چشامه
دلم می خواد تا دووم بیارم
 رو درد دوریش مرهم بزارم
 اما نمی شه راهی ندارم
 نمی تونم من طاقت بیارم

نوشته شده در یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:42 توسط alireza| |

 

دزدی بلد نبودم

 حتی با کلیدی که در دستم بود فقط دربهای پشت سرم را قفل کردم

تمام من را تو از من دزدیدی

 گناه من این بود که فقط دوستت داشتم


نوشته شده در یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:37 توسط alireza| |

 

خدا
 
 
 
آن حس زیبایی است که در تاریکی صحرا زمانی که
 
 
 
هراس مرگ
 
 
 
میدزدد سکوتت را
 
 
 
یکی همچون نسیم دشت میگوید
 

 
کنارت هستم ای تنها
 
نوشته شده در یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:36 توسط alireza| |

بعضی از آدم ها مال تو اند،
 
 
 
حتی اگر بذارند بروند، آخرش برمی گردند ...
 
 
 
بعضی از آدم ها مال تو نیستند،
 
 
 
حتی اگر هر روز و هر لحظه کنارت باشند،
 
 
 
آخرش می گذارند می روند ...
 
 
 
گناهم چه بود که مال من نبودی !؟؟

 
 
نوشته شده در یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:36 توسط alireza| |

آغوش تو گناه نیست
 
 
 
من در آغوش تو تمام زیبایی را لمس کرده ام
 
 
 
که در هیچ گناهی زیبایی ملموس نیست
 
 
 
پس امانم بده که تا ابد در دل این زیبایی آرامش یابم
 
 
 
و دورم کن ...
 
 
 
از این قومی که غرق در گناه ...
 
 
 
به پاکی من و تو شلاق میزنند
 
 
 
نوشته شده در یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:35 توسط alireza| |

به سلامتیه نسل من
 
 
 
که خسته شد از بس
 
 
 
دزدکی بوسید...
 
 
 
دزدکی حرف زد...
 
 
 
دزدکی در آغوش گرفت...
 
 
 
دزدکی عشق بازی کرد...
 
 
 
دزدکی دوست داشت...
نوشته شده در یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:33 توسط alireza| |

نـه شــیـریـن ام ...
 
 
 
نه لـــــیلا ...
 
 
 
من زن ِ افـسانـه شــدن نیــسـتم !
 
 
 
بـــــرگـــــرد ...
 

نوشته شده در یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:32 توسط alireza| |

 

من از حرارت چشمانت یخ میزنم
 
 
 
و از سرمای نگاهت آتش میگیرم
 
 
 
مردانگی های تو فیزیک را هم نابود میکند
 
 
 
من را که دیگر هیچ...


 
نوشته شده در یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:25 توسط alireza| |

چون حس مي کردم با تو عشق تو وجود من زنده شد
چون با وجود تو احساس مي کردم دوباره متولد شدم
يه احساسي که تو اصلأ شايد هيچ وقت نفهميدي يعني چه.
هرچي عشق واحساس داشتم به پات مي ريختم.تو هم تظاهر مي کردي يه وقت کم نياري.
به خاطر همين هر روز بيشتر از ديروز دلم برات تنگ مي شد.
اونقدر لايق دونستمت که دو دستي قلبم رو تقديمت کردم.
تو هم به اصطلاح نامردي نکردي.دودستي اونو چسبيدي و گفتي خوب ازش نگهداري مي کنم.مطمئن باش جاي خوبي سپرديش.هميشه مي گفتي من با همه آدم بدا فرق دارم.من مثل اونا نيستم.
مي دوني اعتماد کردن يعني چه؟اعتماد خيلي سخته خيلي.اونم توي اين زمونه نامرد.اما من به حرفات.به نگاهات وبه چشمات اعتماد کردم.
درست زماني که بهت عادت کردم بي احساسي رو تو وجودت ديدم. ديدم که کم کم داري روي تموم احساسات من پا مي ذاري.
ديگه باورت ندارم.نمي خواستم اين رو بگم...
اما تو رفيق نيمه راهي.بارها بهم ثابت شد.هر دفعه خودم رو دلداري مي دادم که همه چي درست مي شه اما نه تو هيچ وقت نخواستي من رو بفهمي چون هر وقت بهت احتياج داشتم...هروقت احساس تنهايي مي کردم وبه دلگرميت نياز داشتم پشتم رو خالي کردي و من رو تنها گذاشتي...اينه رسم رفاقتت؟!!
کاش مي فهميدي با قلبي که امانت گرفتي بد تا کردي.حالا مي دونم تو با همه آدم بداي ديگه فرق داري...آره فرق داري.همه ي آدم بدا قلب ديگران رو يه بار مي شکنن.اما تو روزي چند بار قلب من رو مي شکني.روزي چند بار من رو مي کشي و دوباره زنده مي کني.بارها رو قلب شکسته ام پا گذاشتي و له کردي و بي تفاوت گذشتي.
مي دوني چيه؟نه نمي دوني يعني هيچ وقت نخواستي بدوني.هيچ وقت حاضر نشدي حتي يه بار به خاطر کسي که هميشه به خاطر تو غرورش رو له مي کرد از غرور لعنتيت دست بکشي.ديگه مي خوام دوست نداشته باشم.شايد اينجوري يه ذره بتوني احساس من رو درک کني.نمي دونم...شايدم مثه بقيه چيزا از اينم خيلي ساده بگذري.اما اين رو بدون ...
نمي تونم ببخشمت 

نوشته شده در یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:25 توسط alireza| |

شیشه ای می شکند ...یک نفر می پرسد... چرا شیشه شکست؟
مادری می گوید...شاید این رفع بلاست یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد,شیشه پنجره را زود شکست کاش امشب که دلم مثل آن شیشه مغرور شکست ,عابری خنده کنان می آمد...تکه ای از آن را بر میداشت...مرحمی بر دل تنگم می شد...اما امشب دیدم...هیج کس هیچ نگفت,قصه ام را نشنید...از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه پنجره هم کمتر بود...

نوشته شده در یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:23 توسط alireza| |

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

دست خودم نیست

اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگی من تو شده ای
به خدا بدان که این دست خودم نیست!

اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم نیست!

دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو می باشم.

دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم ، دستانت را بگیرم ، بر
لبانت بوسه بزنم و تو را در آغوش خودم بگیرم!

 

به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم!

دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

نوشته شده در یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:22 توسط alireza| |

قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق

 

عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست..

 

چه قانون عجیبی!

 

چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!

 

 که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود

 

راهی آسمان پر ستاره کنی و خود در تنهایی و

 

سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها

 

را به نظاره نشینی و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته

 

جدا دل خوش کنی و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری......

 

نوشته شده در یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:13 توسط alireza| |

از آینه پرسید که چرا دیر کرده است؟

نکند دل دیگری او را اسیر کرده است؟

خندیدم و گفتم: او فقط اسیر من است

تنها دقایقی چند دیر کرده است

گفتم هوا سرد بوده گفتم

از عشق من چنین مگوی

گفت :خوابی؟او سالهاست که دیر کرده است!

 

نوشته شده در یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:8 توسط alireza| |

 
باید بدجنس باشی...!!

تا عاشقت باشن...!!

باید خیانت كنی...!!

تا دیوونه ات باشن...!!

باید دروغ بگی...!!

تا همیشه تو فكرت باشن...!!

باید هی رنگ عوض كنی...!!

تا دوسِت داشته باشن...!!

اگه ساده ای ...!!

اگه باوفایی...!!

اگه یك رنگی...!!

همیشه تنهایی...!!

دلت را نذر که کنی
و یا حتی پر پر کنی زیر پایش
نمی آید
آمدنش تو را می برد ... !

! این قانون عشق است !


نوشته شده در شنبه 5 فروردين 1391برچسب:,ساعت 19:48 توسط alireza| |

خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

نوشته شده در شنبه 5 فروردين 1391برچسب:,ساعت 17:58 توسط alireza| |

ترو خدا اشکمو در نیار من دوست دارم دیگه نمیدونم چی بگم فقط برگرد پیشم نذار تو تنهایی بمیرم

نوشته شده در پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:,ساعت 11:46 توسط alireza| |

نوشته شده در پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:,ساعت 11:32 توسط alireza| |

هیچوقت نتونستم اونجوری که دوس دارم چیزی رو از دل کسی دربیارم...
مخصوصا وقتی ناخواسته دلشو بشکنم...
وقتی کسی ازم ناراحت باشه شب نمیتونم بخوابم...
خیلیم گریم میگیره...
هرکسی هم که میخواد باشه!

نوشته شده در پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:,ساعت 2:59 توسط alireza| |

چه خــوش روزی بود روزآشــنایی

میـرسـیدازقـلـب هــرکـدام  ندایــــی

کـه عـاشـق شــدن نیــســـت گناهـی

گـــنــاهــش فقــط هـــسـت جـــدایـی

جـــــــــدایـــی نــبــــود از روزاول

جــــــدایــی رابــنـا کـــردبـی وفایی

نوشته شده در پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:,ساعت 2:58 توسط alireza| |

مپرس از من چه آمد بر سر عشق



مپرس از من چه آمد بر سر عشق

جواب من به جز شرمندگی نیست

نوشته شده در پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:,ساعت 2:55 توسط alireza| |

نوشته شده در چهار شنبه 2 فروردين 1391برچسب:,ساعت 12:51 توسط alireza| |

با من حرف نمی زنی؟باشد

پاسخ پرسشم نمی دهی؟باشد

می نویسم روی کاغذ.اما جوابم را بده

"دوستم داری"؟

تو هم تکرار کن روی کاغذ که :"دوستم داری؟!"

نوشته شده در سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:,ساعت 13:0 توسط alireza| |

دوســـتـــت دارم را برای هر دویــــمـــان فرستادی

هم مـــن , هــــم او

خـــیـــانــــت میکردی یا عــــدالتت بود ؟؟

نوشته شده در سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:,ساعت 12:57 توسط alireza| |

نوشته شده در یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:,ساعت 13:14 توسط alireza| |

نوشته شده در یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:,ساعت 12:43 توسط alireza| |

بر روی سنگ قبرم ننویسید در جوانی مرد بنویسید پیر شده بود پیر جوانی
بر روی سنگ قبرم ننویسید تنها بود بنویسید بهترین دوستش تنهایی بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید عشق در وجود او نبود بنویسید وجود او عشق بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید عاشق باران بود بنویسید باران موثر ترین داروی او بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید که کم تحمل بود بنویسید مشکلاتش بیش از اندازه بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید روزای آخر غمگین بود بنویسید شاد بود مرگش فرا رسیده بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید از دوری یار مرد بنویسید از عشق یار مرد
بر روی سنگ قبرم ننویسید که روز تولدش مرد بنویسید که هرگز متولد نشد
بر روی سنگ قبرم ننویسید نامش مسیح بود بنویسید نامش دیوانه بود

 

 

 

 



 

 

بر سنگ قبرم بنویسید خسته بود
اهل زمین نبود، نمازش شكسته بود

بر سنگ قبرم بنویسید شیشه بود
تنها از این نظر كه سراپا شكسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید پاك بود
چشمان او كه دائما از اشك شسته بود

بر سنگ قبرم بنویسید این درخت
عمری برای هر تبر و ریشه دسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید كل عمر
پشت دری كه باز نمیشد نشسته بود


نوشته شده در شنبه 27 اسفند 1390برچسب:,ساعت 23:44 توسط alireza| |

پیاده می روم تا مقصد هیچ کجای عشق...

 
آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم خود به خود هوس باران را میکنم.
آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود هوس یک کوچه تنها را میکنم.
آن لحظه است که دلم میخواهد تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم.
قدم بزنم تا خیس خیس شوم ، خیس تر از قطره های باران…. خیس تر از آسمان و درختان.
آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم میخواهد باز زیر باران بمانم ، دلم نمیخواهد باران قطع شود.
 


دلم میخواهد همچو آسمان که بغضش را خالی میکند ، خالی شوم ، از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی.تنها صدای قطره های باران را می شنوم ، اشک میریزم ، و آرزوی یارم را میکنم.
دلم میخواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند.
لحظه ای که آرام آرام میشوم و دیگر تنهایی را احساس نمیکنم ، چون باران در کنارم است.
باران مرا آرام میکند ،  مرا از غصه ها و دلتنگی ها رها میکند و به آرزوهایم نزدیک میکند.
آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود ، دلم میخواست همچو آسمان که صدای رعدش پنجره های خاموش را میلرزاند فریاد بزنم ، فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود. صدای کسی که خسته و دلشکسته با چشمان خیس و دلی عاشق در زیر باران قدم میزند ، تنهایی در کوچه های سرد و خالی… کجایی ای یار من؟ کجایی که جایت در کنارم خالی است.
در این شب بارانی تو را میخواهم ، به خدا جایت خالی خالی است.
 کاش صدایت همچو صدای قطره های باران در گوشم زمزمه می شد.
تو بودی شبی عاشقانه را با هم داشتیم ، تو که نیستی منی که همان مرد تنها می باشم قصه ای غمگین را در این شب بارانی خواهم داشت.
قصه مرد تنها در یک  شب بارانی ، شبی که احساس میکنم بیشتر از همیشه عاشقم.
آری آن شب آموختم که باران بهترین سر پناه من برای رفع دلتنگی هایم است.
نوشته شده در شنبه 27 اسفند 1390برچسب:,ساعت 23:43 توسط alireza| |

دوستت دارم

دوباره دلم برایت تنگ شده است ، دوباره دلم هوای تو را کرده است.
دلم میخواهد همیشه در کنارم باشی و من نیز برایت از عشق بگویم.
بگویم که خیلی برایم عزیزی ، برایم بهترینی.
دلم تنگ است و تو نیستی ، باید با این دلتنگی بسازم و بسوزم.
دلم تنگ است برای راه رفتن در کنارت ، دست گذاشتن در دستانت ، نگاه به آن چشمهای زیبایت.
فاصله بین من و تو غوغا می کند و این قلب را دلتنگتر می کند.
کاش در کنارم بودی ، خیلی دلم گرفته است.
وقتی دلم تنگ می شود در گوشه ای مینشینم و به یاد آن لحظه که در کنارمی اشک میریزم.
کاش همیشه در کنارم بودی و حتی یک لحظه نیز از من دور نمیشدی.
این دل بدجور بهانه تو را میگیرد ، نمی دانم چگونه با این دل بهانه گیرم بسازم!


دلم هوایت را کرده است ، تک تک ثانیه ها را میشمارد تا لحظه دیدار فرا رسد.
لحظه ای که همیشه برایم زیباترین لحظه زندگی ام بوده است.
چه زیباست وقتی در کنارمی و چه رویاییست وقتی که در کنارت نشسته ام و با تو راز این قلب عاشقم را می گویم.
چه زیباست وقتی نگاه به آن چشمان پر مهرت میکنم و قطره های اشک  آن زمان که از من دور بودی را از روی گونه های مهربانت پاک میکنم ، دستانت را میگیرم و تو را نوازش میکنم ، تو نیز این قلب بهانه گیر را سرزنش میکنی.کاش همه لحظه های زندگی ام با بودنت اینچنین رویایی بود.
باید بسوزیم ، بسازیم ، تا بهم برسیم! می ترسم از سرنوشت و میترسم از این راه دور.
دلم برایت تنگ است ای عزیز راه دورم.هر چه دارم از تو دارم ، هر چه میگویم از تو میگویم.
گهگاهی که حرفهای عاشقانه مینویسم ، برای تو مینویسم.می نویسم از دلتنگی هایم ، از این فاصله.
با همه سختی هایش با این دوری می سازم ، عزیزم تو نیز آرام باش ، به آن لحظه بیندیش که به هم میرسیم و همدیگر را در کنار هم میبینم ، بیندیش به آن لحظه که همین دوری خیلی زیباست.
این دلتنگی ها شیرین است زیرا روزی به پایان می رسد و ما برای همیشه در کنار هم خواهیم بود. دلم تنگ است برایت عزیزم .
نوشته شده در شنبه 27 اسفند 1390برچسب:,ساعت 23:39 توسط alireza| |


-الو سلام بهارخانوم؟بله بفرمائيد.

 

-ميخواستمم بگم....................خوب حرفتونو بزنيد.

 

-خيلي چيزها ميخواستم بگم ولي الان همش يادم رفت.پس هر وقت يادت اومد زنگ بزنيد.

 

-ميشه براتون نامه بنويسم.آره چرا نميشه.

 

-منو شناختيد علی ام خونمون يه گوچه پائين تر از خونه شماست.

 

-آره شناختم.

 

-من با اجازه شما فردا نامه رو ميارم بدم به شما.

 

-باشه.

 

-خدانگهدار.

 

-خداحافظ.

 

علی وقتي گوشي رو گذاشت سر از پا نمي شناخت.فكر نمي كرد كارها به اين خوبي پيش بره. به بهار زنگ زده بود باورش نمي شد.عشق يه طرفه علی داشت تبديل مي شد به عشق دو طرفه چقدر دوست داشت بهش بگه عاشقشه، دوسش داره.خواب رو از چشماش ربوده اما نتونست ولي تا اينجا هم خوب پيش رفته بود با خودش گفت اين نامه مسير زندگي منو عوض ميكنه بايد با تمام وجودم واز ته دلم تمام حرفامو بزنم.

 

علی يه لحظه رو هم تلف نكرد و از خونه زد بيرون و رفت  به يكي از شيكترين مغازه هاي لوازم تحرير فروشي و بهترين و گرونترين كاغذ و پاكت نامه رو خريد و زود برگشت به خونه. علی چندين نامه نوشت وپاره كرد. هر چي مي نوشت مي گفت اين نمي شه. دو ساعت نوشت  پاره كرد. بلاخره اوني رو كه ميخواست نوشت ودر پاكت رو بست چند دقيقه بعد يادش اومد يه جا بهار رو تو خطاب كرده بود به همين خاطر نامه رو پاره كرد ورفت وكاغذ وپاكت تازه گرفت.

 

علی باز هم چندين بار نوشت و خوند وپاره كرد تااينكه اوني رو كه ميخواست نوشت با خودش گفت بهتر از اين نميشه ولي در پاكت رو باز گذاشت تا اگه كم و كاستي داشت درستش كنه.

 

علی همه زندگيشو در گرو اين نامه مي دونست اون به معناي واقعي عاشق بهار بود چندين ماه بود خواب و خوراك نداشت تا امروز که تمام جسارتشو جمع كرد و به بهار زنگ زد.

 

علی دست به قلم خوبي داشت.اون تونست حرفهاي دلش رو بنويسه ولي هنوز اضطراب داشت نمي دونست چرا ولي اضطراب ولش نمي كرد ساعت ده شب بود مي دونست نمي تونه بخوابه پس تصميم گرفت يه كاري كنه . اتاق به شدت بهم ريخته بود پر از كاغذ پاره و مچاله شده. اتاق رو جمع و جور كردورفت دراز كشيد با خودش گفت فردا بهارميفهمه چقدر دوسش دارم.ميفهمه عاشقشم.

 

علی تا صبح نتونست بخوابه چندين با ر بلند شد و نامه رو خوند تو ذهنش هي تكرار ميكرد اين نامه به سرنوشت من بستگی داره زندگي منو از اين رو به اون رو مي كنه.

 

 بالاخره هوا روشن شد ولي قرار بود نامه رو ساعت هفت ونيم كه بهار به مدرسه مي رفت بهش بده. تا اون موقع دو ساعت ونيم مونده بود علی با عصبانيت گفت اين عقربه ها چرا حركت نمي كنند علی براي اينكه وقت بگذره رفت وكمي به خودش رسيد ريششو زد به موهاشم ژل زد.مي خواست بي نقص باشه.

يك ساعت به قرار مونده بود كه صبر علی تموم شد ورفت سر كوچه اي كه خونه بهار در اونجا بود.اين يك ساعت براش مثل يك سال گذشت ولي بلاخره بهار از در خونشون خارج شد.علی وارد كوچه شد قلبش به شدت مي زد و داشت از جاش كنده ميشد.آشكارا سرخ شده بود ولي در عوض بهار آروم و خونسرد بود.علی سلام كرد بعد از جواب سلام نامه رو به بهارداد و به سرعت از كوچه خارج شد مقداري از راه رو رفته بود كه يهو یادش اومد ازش نپرسيده جواب نامه رو كي ميده به همين خاطر برگشت تا بپرسه.وقتی برگشت بهار در كوچه نبود ولي نامه مچاله شده علی روی آسفالت كوچه افتاده بود.

نوشته شده در شنبه 27 اسفند 1390برچسب:,ساعت 23:37 توسط alireza| |

عاشقانه ترین لحظه برای من کنار ساحل است و بس...

 
وقتی که دیر می کنی، هر ثانیه میشه یه عمر، عمری که می گذره با غم... با خودم فکر می کنم شاید عزیزم... تو می خوای ما جدا بمونیم از هم!  وقتی که دیر می کنی دلم میگیره، از غم دوری تو تب می کنم، هر صدای پایی که میاد عزیزم... من لباس هام و مرتب می کنم!
 


تا حالا تو زندگیت غم دیدی؟ بی وفا تر از خودت هم دیدی؟، تا حالا شده دلت خون باشه؟ یا چشات همیشه گریون باشه؟، اونی که شب تا سحر با یادش، زندگی می کنی و بیداری، تا حالا شده بگه با طعنه، میشه دست از سر من برداری؟! ، خوش به حال اون کسی که تو دلت جا داره، خوش به حال اون کسی که تو براش می میری، من حسود نیستم ولی گاهی حسودی می کنم، به کسی که دستاش و با جون و دل می گیری...   تا حالا تو زندگیت غم دیدی؟! بی وفا تر از خودت هم دیدی؟

نوشته شده در شنبه 27 اسفند 1390برچسب:,ساعت 23:33 توسط alireza| |

روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است. شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد… شاگرد لب به سخن گشود و از بیوفایی یار صحبت کرد و اینکه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده و پیشنهاد ازدواج دیگری را پذیرفته است ! شاگرد گفت که سالهای متمادی عشق دختر را در قلب خودحفظ کرده بود و بارفتن دختر به خانه مرد دیگر او احساس می کند باید برای همیشه باعشقش خداحافظی کند.شیوانا با تبسم گفت : اما عشق تو به دخترک چه ربطی به دخترک دارد!؟ شاگرد با حیرت گفت: ولی اگر او نبود این عشق و شور و هیجان هم در وجود من نبود!؟ شیوانا با لبخند گفت: چه کسی چنین گفته است؟! تو اهل دل و عشق ورزیدن هستی و به همین دلیل آتش عشق و شوریدگی دل تو را هدف قرار داده است. این ربطی به دخترک ندارد. هرکس دیگر هم جای دختر بودتو این آتش عشق را به سمت او می فرستادی. بگذار دخترک برود! این عشق را به سوی دختر دیگری بفرست. مهم این است که شعله این عشق را در دلت خاموش نکنی . معشوق فرقی نمی کند چه کسی باشد! دخترک اگررفت با رفتنش پیغام داد که لیاقت این آتش ارزشمند را ندارد. چه بهتر! بگذار او برود تا صاحب واقعی این شور و هیجان فرصت جلوه گری و ظهور پیدا کند! به همین سادگی

نوشته شده در شنبه 27 اسفند 1390برچسب:,ساعت 23:21 توسط alireza| |

شده باگفتن يك حرف...
                             شده بايه نگاه سرد...
پشيمونم كن ازرفتن...
                           يه كاري كن براي من...
واسه تقويم بي فردام...
                      براي من كه ميدوني...
بدون توچقدرتنهام...

 

نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:8 توسط alireza| |

داني عشق چيست؟ آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاريست.

درد مي داني چيست؟ آنچه از عشق تو در سينه تنگم باقيست.

نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:7 توسط alireza| |

عشق عشق .................................................. .....یعنی خلوت و راز و نیاز
عشق یعنی.......................................... محبت و سوز و گداز
عشق یعنی ........................سوز بی ماوای ساز
عشق یعنی ....نغمه ای از روی ناز


عشق یعنی .................................................. ...........کوی ایمان و امید
عشق یعنی ...................................... یک بغل یاس سپید
عشق یعنی ......................... یک ترنم از یه یار
عشق یعنی ..... سبزی باغ و بهار


عشق یعنی .................................................. ......... لحظه دیدار یار
عشق یعنی.......................................... .. انتهای انتظار
عشق یعنی........................ وعده بوس و کنار
عشق یعنی یک تبسم بر لب زیبای یار


عشق یعنی .................................................. ..... حس نرم اطلسی
عشق یعنی...................................... با خدا در بی کسی
عشق یعنی......................... همکلام بی صدا
عشق یعنی.........بی نهایت تا خدا


عشق یعنی .................................................. ......... انتظار و انتظار
عشق یعنی .................................... هر چه بینی کس یار
عشق یعنی................... شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی .... سجده ها با چشم تر


عشق یعنی .................................................. ..... دیده بر در دوختن
عشق یعنی .....................................از فراقش سوختن
عشق یعنی ..................... سر به در اویختن
عشق یعنی.... اشک حسرت ریختن


عشق یعنی .................................................. ... لحظه های ناب ناب
عشق یعنی ........................................لحظه های التهاب
عشق یعنی ............................ بنده فرمان شدن
عشق یعنی ............تا ابد رسوا شدن

012 متن عاشقانه و غم انگیز  اگر میدانستی

نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت 19:58 توسط alireza| |

 

وقتي كه توروياهام عشق توروكم ميارم...
به دلـم هـزارويـك غـم ميــــــــــــــــــارم...
                                                   توي چشمات خودموگم ميكنم...
                                                 آسمون دلمونم ميكنـــــــــــــــــم...
پربارون ميشم ازديدن تو...
پرآرزوواسه چيدن تـو...
                                                  گرچه داشتنت برام خياليه...
                                                بي توامازندگي چه خاليــــه...
نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت 19:55 توسط alireza| |

تصاویر زیباسازی نایت اسکین

نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1398برچسب:,ساعت 19:54 توسط alireza| |


:قالبساز: :بهاربیست:

 آپلود عکس - شبکه اجتماعی فیس نما - مجله شب فارسی - سایت عکس باران